یادواره شهدای روستای اورازان
برگزاری یادواره شهدای روستای اورازان
شهید سید حفظالله میرنوراللهی
شهید سید حفظ اله میر نورالهی در خرداد 1342 در یک روستای دور افتاده و محروم از توابع استان مازندران بخش کلاردشت روستای انگوران و در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود وی دوران طفولیت و کودکی خویش را چون دیگر کودکان سپری کرد .
پس از سال چهارم ابتدایی به علت نداشتن کلاسهای بالاتر پای به شهر چالوس گذاشت ، راستی یک کودک روستایی در اوایل زندگی خود چگونه می توانست بهترین کسان خود را رها کرده و به شهری شلوغ و خالی از هیاهو ی روستا برود و زندگی کند او که تا دیروز وابسته به پدر و مادر خود بود چگونه امروز می توانست در شهر تنها زندگی کند .
پس از ورود به شهر قرار شد در یکی از خانه های عمه خود به عنوان مستاجر زندگی کند البته به کمک عمه و یاری او در خانه اسم خود را برای ادامه تحصیل در دبستان فردوسی چالوس نوشت و مشغول درس خواندن شد اما به علت مشکلات زندگی نتوانست در کلاس مزبور قبول گردد و در سال 55-56 به کرج منتقل شد و با شرکت در امتحان مدرسه دلتر خانلری سال پنجم ابتدایی را قبول شد وی در سال اول ورود به کرج در خانه عموی خود بود و به مدت یکسال با انها زندگی کرد اما به علت مشکلات قرارشد با یکی دیگر از بستگان خو د زندگی کند.
در اوایل انقلاب اسلامی وقتی به روستا آمد با پرکردن مساجد و تشکیل دسته جات در راهپیمایی ها شرکت می کرد و به روستاهای اطراف می رفت و شرکت فعال و گسترده ای داشت پس از ورود ایشان به سپاه در کاخ قطبی برای چند مدت به عنوان نگهبان بود و پس از آن به دیزین رفت و در آنجا مشغول نگهبانی از کاخ بود .
شهید سید حفظ الله میرنورالهی شیفته و دلباخته آیت اله امام خمینی بود و پیوسته در راه آرمانها و هدفهای الهی انسانی رهبر خود گام برمی داشت ما را نسبت به اهمیت دادن به نماز اول وقت و همراه با معنای ان ودردرس خواندن بسیار سفارش می کرد و از برخوردهای بد من نسبت به خانواده شکایت داشت و پیوسته به من نصیحت می کرد که اخلاق خود را درست کنم .
وقتی به روستا آمد هیچگاه بی کار نبود حتی وقتی که برای چند روز به عنوان مهمان آنجا بود شهید سید حفظ اله با دیگر برادران و روستاییان در روستای انگوران و مسجد سجاد کرج با تشکیل انجمن اسلامی و هیات امنای مسجد فعالیت می کرد و با نوشتن شعار و پیامهای امام خمینی بر در دیوار مساجد و اینکه “مسجد سنگر است سنگرها را حفظ کنید تعلیم و تعلم عبادت است تزکیه قبل از تعلیم و بران مقدم است ” آوای انقلاب را به گوش همگان می رساند .
قبل از اینکه به جبهه برود و با زبان خوش برا ی ما بگوید که به جبهه می خواهم بروم از دیگران شنیدیم که می خواهد به جبهه برود ، در ابتدا همه ما با رفتن او به جبهه مخالف بودیم و او با شنیدن این خبر یک روز قبل از اعزام به دیدن پدر و مادر و دیگر افراد خانواده آمد و به آنها گفت که من راهم را انتخاب کردم و می روم البته راهی درست و در خط امام و در قبال مخالفت ما گفت شما باید افتخار کنید که چنین فرزندی دارید که در راه اسلام خدمت می کند و چون من او را مصمم دیدم دیگر مخالفت هیچ فایده ای نداشت، در حدود 61/6/12 بود که ما او را بدرقه کردیم و او به کرج آمد تا به جبهه اعزام شود وقتی در آخرین لحظه می خواست از دیدگان ما دور شود دستش را برای ما تکان داد آن وقت بود که اشک از چشمان ما سرازیر شد و بغضی عظیم ما را گرفت و برای پیروزی او و سلامتی او در دل دعا کردیم .
قبل از رفتن مادرم به او گفت پسرجان مگر اینجا هستی نمی توانی به اسلام خدمت کنی مگر اینجا جبهه نیست و او در جواب چه متین پاسخ داد که مادر اگر فرزند تو نرود دیگران هم می خواهند فرزند آنها نرود پس چه کسی باید برود مگر انهایی که رفتند و شهید شدند مادر نداشتند .
پس از رفتن او چشمهای همه گریان و منتظر بود و قلبها همه شکسته، آخر ما هنوز او را خوب ندیده بودیم هنوز او را نشناخته بودیم ، پس از رفتن او همه نگاه ها غریبانه بود و جای خالی او در خانه احساس می شد . پس از رفتن او مادرم همیشه وقت نماز برای پیروزی اسلام و همه رزمندگان دعا می کرد.
شهید حفظ اله میر نورالهی در حدود نیمه شهریور 61 عازم جبهه شد و هنوز یک ماهی از رفتن او به جبهه نگذشته بود روز عید قربان بود و ما به یاد ابراهیم قربانی کرده بودیم و مشغول پخش کردن آن که جنازه اولین شهید روستا همسنگر شهید میر نورالهی، سید علی اصغر انگوران سید ی را به روستا اوردند و چون شب بود جنازه او را در مسجد گذاشتن و صبح روز بعد یعنی نهم مهر سال 61، او را به خاک سپردند.
در هنگام برگشتن از سر مزار او بود که دوباره صدای شیون آمد و ما رفتیم و پرسیدیم چه اتفاقی افتاده و گفتند که شهیدی دیگر به شهید روستای ما اضافه شد شهید سید حفظ اله میرنورالهی و چون جاده تا روستای مجاور بیشتر نبود شهید را با آمبولانس تا آنجا آوردند و از آنجا تا روستای ما جنازه او را با صلوات و لااله الله تشییع کردند، من که شهادت او را هنوز باور نداشتم در گوشه ای مات و حیران نشستم تا همراه پدر و مادرم جنازه را که برروی دستهای مردم به طرف روستا می آمد به روستا بیایم اما وقتی همه تشییع کنندگان رفتن و صف به آخر رسید من هیچ کدام از انها را ندیدم یک نفر از روستاییان دستم را گرفت و مرا دلداری داد و با خود به روستایمان آورد وقتی به روستا رسیدیم تازه پدر و مادر فهمیدند که فرزند آنها نیز به لقا الله پیوست.
وقتی می خواستند او را دفن کنند با التماس و خواهش فراوان قرار شد جنازه او را ببینیم و کفن او را باز کردند سریع کنار زدند و دوباره بستن و ما هیچ چیز را ندیدیم و نمی دانیم چگونه به شهادت رسید.
و چه قدر از اعضای بدن او در تابوت بود فقط انقدر گفتن که به وسیله گلوله توپ به شهادت رسید همراه با شهید سید علی اصغر انگوران سیدی در مرحله دوم عملیات مسلم بن عقیل در کربلای غرب کشور سومار …….
آن روز کوچه های روستای ما بوی شهادت می داد..
امشب یادی کردیم از این شهید بزرگوار باشد ایشان مارا مزد امام حسین علیه السلامیاد کنند.
شادی روح شهدا صلوات
یادواره شهدای روستای اورازان طالقان ۱۴۰۲
🇮🇷| یادواره شهدا سادات روستای اورازان
🔰۴۳شهید سادات اورازان طالقان
💠| جمعه ۲۳ تیرماه ساعت ۱۰ صبح
💠| مسجد جامع اورازان
⚜مرکز رسانه و فضای مجازی شهرستان کرج
شهید سید علینقی حسینی
شهید «سيدعلینقی حسينیپنجكی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در زندگینامه او آمده است: «گروهك كوموله نمیخواست پیكر شهید را به دست نیروهای اسلام بدهند. آنها میخواستند سر سیدعلی نقی را بریده و بر سر نیزه كنند و برای خود بساط شادمانی و جشن فراهم كنند، اما با مقاومت و درگیری، بچهها توانستند پیكر شهید سیدعلی نقی را تحویل بگیرند.»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «سیدعلینقی حسینیپنجكی»، فرزند سیدجعفر، در ششم مردادماه سال 1344 در نوشهر به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی با موفقیت سپری كرد، پس از آن به شغل نقاشی اتومبیل پرداخت.
سید علی نقی فردی باگذشت و فداكار بود. هر موقع كه حقوق خود را دریافت میكرد، به خواهر و مادرش پول میداد تا برای خودشان لباس مناسب بخرند، در حالی كه خودش سادهپوش بود و اهمیتی به تجملات نمیداد.
سیدعلی هیچ وقت ازدواج نكرد. هر وقت حرف ازدواج به میان میآمد، میگفت: «بعد از اتمام جنگ»
مادرش تعریف میكند: «یک روز به سید پیشنهاد دادم كه پسرم، شما 7 یا 8 سال است كه در كردستان مبارزه میكنی. شما دین خود را به اسلام و امام ادا كردی. اجازه بده برایت همسری بگیرم و تا زنده هستم ازدواج شما را ببینم. پسرم جواب داد: مادر عزیزم، جنگ است و كشور عزیزمان و اسلام در خطر است. من چطور میتوانم آرام بنشینم و خود را غرق لذتهای دنیوی كنم. در حالی كه جوانان 13-14 ساله عاشقانه میجنگند و از شهادت هراسی ندارند. شما آرزو كن كه جنگ به نفع اسلام تمام شود تا شما هم به آرزوی داماد كردن پسرتان برسید.»
سیدعلی آخرین باری كه به مرخصی آمده بود، خیلی كمردرد داشت. وقتی یكی از دوستانش خبر شهادت معاون آقای شعبانی را میدهد خیلی ناراحت میشود و سراغ خانوادهاش میرود كه متوجه میشود آقای شعبانی را خیلی شكنجه كردند و تمام بدنش را سوزاندند.
در این موقع دلش برای مادر شهید میسوزد و به مادرش میگوید: «مادر جان، دلم به حال مادر شهید میسوزد كه فرززندش را به آن شكل دید، ولی استقامت كرد.»
سیدعلینقی حسینی تقریباً از اوایل جنگ در كردستان بود و با گروهك كوموله میجنگید و فرمانده گردان شهدای سقز بود. در عملیات مرصاد كسی بود كه خنثی كردن عملیات منافقین را بر عهده داشت هر جا جنگ سخت میشد گردان ایشان وارد ماجرا میشد.
سیدجعفر حسینی، پدرش، تعریف میكند: «حدود هفت ماه قبل از شهادت سیدعلی در خواب دیدم كه زمینی بین دو نهر آب خریدم و به همراه همسرم مشغول قدم زدن بودیم و در تعجب بودیم كه عجب زمین مرغوبی است و پر از درختان بزرگ و زیبا بود. حدود دو هفته بعد دیدم كه در همان زمین مصالح ساختمانی بود و من مشغول ساختن عمارت داخل باغ بودم و عمارت تبدیل به قصری شده بود و دارای آینهكاریهای زیبا بود.
و من مرتب به همسرم میگفتم: اینجا شبیه بهشت است، چقدر زیباست پس از هفت ماه خبر شهادت سیدعلی نقی را برایمان آوردند.»
سید علی نقی حسینی پنجكی در تاریخ نوزدهم تیرماه 1369 در سقز به شهادت رسید. پیكر پاك وی به امامزاده محمد(ع) كرج منتقل و پس از تشییع به خاك سپرده شد.
مادر شهید تعریف میكند: «شبی در خواب با یك آقای سید نورانی درد دل میكردم و از خطراتی كه در جبهه سید علی و رزمندگان را تهدید میكرد، میگفتم: آقای نورانی كاسهای شیربرنج داد و گفت: بخور و ناراحت نباش. خواستم از او سوال كنم كه این شیربرنج برای چه است؟ گفت: عجله دارم باید بروم چند جای دیگر شیربرنج بدهم. از خواب بیدار شدم. حس عجیبی داشتم. حس كردم به زودی خبر شهادت پسرم را میآورند.
سه روز بعد خبر شهادت وی را آوردند در حالی كه همان شب به شهادت رسیده بود. گروهك كوموله نمیخواست پیكر شهید را به دست نیروهای اسلام بدهند. آنها میخواستند سر سیدعلی نقی را بریده و بر سر نیزه كنند و برای خود بساط شادمانی و جشن فراهم كنند، اما با مقاومت و درگیری، بچهها توانستند پیكر شهید سیدعلی نقی را تحویل بگیرند.»
مادربزرگ شهید پس از شنیدن خبر شهادت سیدعلی سكته كرد و مراسم خاكسپاری شهید و مادربزرگش همزمان شد.
شهید سیدعلینقی حسینی پنجكی در قسمتی از وصیتنامهاش چنین نوشتهاست: «… هیچ قطرهای نزد خداوند از قطره خونیكه در راه او ریخته میشود عزیزتر و گرانبهاتر نیست.
(وسائل شیعه جلد11 صفحه8)
و شهید در سوگ وفات حضرت امام خمینی(ره) چنین نوشته است: «… به خدا داریم از غصه میمیریم، اما خدا شاهد است نمیتوانیم كه درد را تحمل كنیم. دشمنان اسلام و ایران شادی میكنند، اما خانوادههای شهدا از ناله و سوز میسوزند. امام عزیز جای شما در جماران خالی است.
امام عزیز، به خون جدت حسین(ع) قسم میخوریم هرآنچه شما فرمودی و خط سیری كه برای انقلاب مشخص كردی و رهبری كه با تأییدات شما انتخاب شد، در این خط حركت كرده و گوش به فرمان جانشین شما باشیم…»
شب جمعه یادی کردیم از شهید بزرگوار سید علی نقی حسینی باشد که ایشان مارا نزد امام حسین علیهالسلام یاد کنند.
شادی روح شهدای روستای اورازان صلوات.
عکس برگه امتحانی قدیمی ۳۲ ساله مدرسه اورازان
مدرسه قدیمی اورازان
عکس برگه امتحانی قدیمی ۳۲ ساله
یکی از دانشآموزان مدرسه اورازان
۷خرداد ۱۳۶۹
👇
شهید سید عبدالله میراحمدی
شهید سید عبداله میراحمدی فرزند ماشاءالله در سال 1342 در طالقان چشم به جهان شگود. او در تاریخ 24/4/61 در حمله رمضان در منطقه عملیاتی شلمچه به مقام شامخ شهادت رسید.
وصیتنامه شهید سیدعبدالله میراحمدی
«بسم الله الرحمن الرحيم»
بنام خداى حاضر و بنام خداى خون و شهادت و بنام خداييكه دين او شهادت براى مردم در راهش دارد. بنام او وصيتنامهام را به شرح زير مىنويسم:
اعتقاد به اينكه او تنها خداى روى زمين و آسمان و خداى يكتا است و تمام پيامبران كه از طرف او براى هدايت مردم روى زمين آمدهاند و آخرين آنها حضرت محمد صلى الله عليه و آله مىباشد و اعتقاد به دوازده امام صلوات الله عليهم و معاد و چيزهايى كه از طرف او آمده همه اينها برحق است.
و تنها دين راستين اسلام است كه بشر را رستگار ميكند و انسان را به تكامل ميرساند اما بعد هدف از رفتن به جبهه خدمت به اسلام و يارى نمودن حسين زمان خمينى كبير كه به نداى (هل من ناصر ينصرنى) او جواب مثبت داده باشم و چه خوب راهى است. راهى است كه مناديش حسين عليه السلام است كه به ما مىآموزد در برابر ظلم بايد ايستاد و تا آخرين نفس (نه) گفت هر چند ممكن است لطماتى از نظر مادى و اقتصادى وارد شود ولى باشد اين راه راهى است كه فلسفهاش فلسفه خون و شهادت است و پرچمدارش حسين ابن على عليه السلام است كه در برابر ظلم يزيد لعنت الله عليه تا آخرين نفس جنگيد.
و (نه) كه سمبل مقاومت در برابر ظالمان بود را بر زبان راند و ما كه پيرو مكتب حسين (ع) هستيم بايد در برابر ظلم يزيد و يزيديان زمان يعنى صدام و صداميان و امريكاى جنايتكار حسين گونه تا آخرين نفس بجنگيم و چون ما برحق هستيم پيروزى از آن ماست.
و الان كه اين كشور يك كشور اسلامى است جنايتكاران جهان براى اينكه اسلام در اين كشور تحقق پيدا نكند دست به انواع حقهها و حيلهها زدهاند كه آخرين آنها حمله نظامى بوسيله صدام است ولى همه اينها بدانند ملت ايران بهترين چيز را شهادت ميداند و در راهش همه چيز را ميدهد و تمام اين ملت همه طالب شهادت هستند.
و من براى تحقق اسلام به جبهه ميروم اگر شهيد شدم زهى سعادت و اميدوارم به فضل خدا اين سعادت نصيب ما بشود و خون ناقابلى كه دارم در اين راه بدهم و ان شاءالله جمهورى اسلامى تبلور يابد.
در آخر و صيتنامه از پدر و مادرم مخصوصا مادرم كه عمرى را براى من زحمت كشيده ميخواهم كه اگر بدى از من ديدهاند ببخشند.
به اميد پيروزى اسلام بر تمامى كفر
مزار شهید سید عبدالله میراحمدی در قم میباشد.
امشب شب جمعه یادی کردیم از این شهید بزرگوار. باشد که ایشان مارا نزد امام حسین علیه السلام یاد کنند.
شادی روح شهید سید عبدالله میراحمدی و شهدای روستای اورازان صلوات
سالروز شهادت شهید سید حسن میراحمدی
سالروز شهادت شهید سید حسن میراحمدی
شهادتت مبارک
گاهی ادم خیلی حرف داره با یک شهید بزنه اما زبونش بسته میشه و فقط به عکسش نگاه میکنه و اشکش سرازیر میشه…
روحت شاد شهید سید حسن سلام من رو به امام زمان و شهید گمنام روستای اورازان برسون…
دست مارو همبگیرید…
یادش بخیر اخرین پنجشنبه سال ۱۴۰۱ اومدم کنار مزارت و این عکس رو گرفتم.
شهید سید حسن میرنوراللهی
قسمتی از گفتگوی جانباز سیدسیفالله میرنورالهی برادر شهید سید حسن میرنوراللهی👇
بعد از حضور ما در منطقه، دستور رسید باید برای عملیات فتحالمبین آماده شویم. رزمندگان واقعاً حال و هوای معنوی خاصی داشتند.
موقع عملیات این حالات بیشتر میشد. عدهای مشغول نوشتن وصیتنامه شدند.
شب قبل از عملیات برادرم سیدحسن گفت: “دیشب خواب دیدم به جایی میروم که دوتا از خواهرهایمان که در کودکی از دنیا رفتهاند، آنجا هستند. جای خیلی زیبایی بود.”
من خیلی به خواب او اعتنا نکردم، اما بعدها فهمیدم که آن خواب از شهادتش خبر میداد.
🔸️🔸️🔸️
شهادت سید حسن میرنوراللهی چگونه بود؟
نیمههای شب بود که بیدارباش زدند و گفتند هر چه زودتر سوار کامیونها شوید. همه ما با شور و ذوق زیادی آماده شدیم و از یکدیگر حلالیت طلبیدیم و خداحافظی کردیم.
من و سیدحسن با هم بودیم. آقای عابدینی هم فرمانده دسته ما بود. منطقه عملیاتی ما تپه سبز بود.
وقتی به محل مورد نظر رسیدیم، عملیات فتحالمبین با رمز یازهرا (س) شروع شد. درگیری شدیدی رخ داد که یکی از تانکهای ما هم هدف آتش دشمن قرار گرفت.
در حال پیشروی بودیم که تکتیراندازان بعثی چند تن از آرپیجیزنهای ما را هدف قرار دادند و شهید کردند.
من و سیدحسن و فرمانده دسته در یک شیار بودیم.
💠 ناگهان تیری به سر سیدحسن اصابت کرد. سه بار گفت: «یا امام زمان (عج)». او را در آغوش گرفتم و در همان لحظه به شهادت رسید.
مزار شهید سید حسن میرنوراللهی واقع در روستای اورازان در کنار بارگاه امامزادگان سید علاالدین و سید شرف الدین میباشد. فرزندشان نیز در کنار پدرش آرمیده است.
گفتنی است که ایشان برادر دوقلو شهید سید حسین میرنوراللهی است.
شادی روح شهید سید حسن میرنوراللهی و شهدای روستای اورازان صلوات
باشد که ایشان امشب مارا نزد امام حسین علیه السلام یاد کنند.
چند توصیه از سید مرتضی میراحمدی
سید مرتضی با اینکه هرگز به دنبال مرید و مراد بازی و ذکر دادن و ذکر گرفتن نبود اما با این حال گاهی به تناوب افراد گوناگون و با عنایت به شرایط زمان و مکانی و شرح وقایع اتفاق افتاده دستورات مختصر و مفیدی را می داد که ذیلاً به بعضی از آنان اشاره خواهیم کرد.⬇️⬇️
۱- یادتان باشد که شبها قبل از خواب حتما چهارقل را بخوانید و به چهار طرف خود فوت کنید.
۲-به خواندن سوره های اخلاص قدر جمعه حمد حشر و قیامت مداومت داشته باشید.
۳-بعد از هر دعا و هر نمازی که به جا می آورید توکل تا آن را با اخلاص توام بسازید.
۴-در مصائب و گرفتاری ها به تناوب گاهی به نیت ۱۲ امام ۱۲ مرتبه گاهی به نیت ۱۴ معصوم ۱۴ مرتبه دعای امن یجیب را تلاوت نمایید و یقین را با آن همراه کنید.
۵-علاوه بر رعایت و مواظبت اوقات نماز های یومیه و برگزاری آنان با حضور قلب و باطن نماز شب را به هر اندازهای که میتوانید بخوانید و از آن غفلت نورزید که موجبات افزایش عمر و روزی و نعمت و سلامتی دنیا و آخرت را فراهم میآورد.
قابل ذکر است که بدانید سید مرتضی در تمام طول عمر با عزت خویش که حدود ۱۱۸ سال به طول کشید هرگز نماز شب را ترک نکرد.
۶-از دعاهای سفارش شده به توسل و کمیل و زیارت عاشورا و نیز دعای ندبه و مناجات های تاکید شده بپردازید که دعا ها حکم قرآن صاعد را دارند.
منبع: کتاب خورشید اورازان
ان شاءالله ایشان مارا مورد شفاعت خود قرار دهند.
شادی روح سید مرتضی میراحمدی و شهدای روستای اورازان و شهید گمنام روستای اورازان صلوات
وبلاگ شهدای روستای اورازان
برای من گریه نکنید
سیدحسین میرنوراللهی،یکم فروردین ۱۳۳۸، در روستای اورازان از توابع شهر ساوجبلاغ به دنیا آمد. پدرش سیدولیمحمد، کشاورز بود و مادرش سیدهسلیمه نام داشت.
تا سوم متوسطه درس خواند. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.
قسمتی از وصیتنامه شهید سید حسین میرنورالهی
پدر و مادر عزیز من در زندگی شما را خیلی ناراحت کردم و اکنون که عازم جبهه جنگ هستم قدر شما را فهمیده ام.
پدر و مادر عزیز میدانم که سخت است ولی اگر من کشته شدم از شما میخواهم که برای من گریه نکنید چون اگر خدا قبول کند شهید هستم و کسی که شهید میشود تازه اول زندگی خود را شروع کرده و آنهم در نزد خدا.
پدر و مادر عزیز من در زندگی به شما خیلی زجر رساندم مرا ببخشید و از شما میخواهم که برای من از تمام دوستان خویشان و آشنایان رضایت طلب کنید.
خواهران و برادران عزیز از تمام شما میخواهم که مرا ببخشید خواهران عزیز مواظب فرزندان خود باشید و سعی کنید آنها را افرادی مومن و معتقد به قرآن و اسلام بار بیاورید که این فرزندان هستند که آینده ساز این انقلاب هستند.
شما ای همکاران عزیز از شما میخواهم که مرا ببخشید و در سنگر محل کارتان با شیطان و اعمالش مبارزه کنید و خلاصه ای مردم شهید پرور زواره به هر صورت اگر چیزی از من دیده اید مرا ببخشید.
به امید پیروزی هر چه زودتر حق بر باطل ؛ از خانواده عزیزم میخواهم که بعد از شهادتم لوازم و و وسایل خانه تعلق به همسرم دارد و حقوق و مزایای مرا به پدر و مادر عزیزم بدهید و ایشان هر طور صلاح دانستند صرف کنند.
امروز سالروز شهادت سید حسین میرنورالهی است.
برای شادی روح این شهید بزرگوار صلوات.
ما یادشان کردیم باشد ایشان هم مارا نزد اربابشان یاد کنند.
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم.
شهید سید رحمتالله میرتقی
وصیتنامه شهید سید رحمتالله میرتقی
هنگام ناراحتی خدا را بیاد آورید، نکند در برابر مردم، امت شهید پرور، خانواده و خانواده شهدا گریه و زاری بکنید. خواهرانم حجاب خود را حفظ کنید زیرا حجاب شما مشت محکمی بردهان دشمنانان اسلام میباشد.
کتابهای شهید مطهری و شهید بهشتی را زیاد بخوانید، دعای کمیل و نماز جمعه زیاد بروید و به نماز اهمیت بدهید. همیشه و در همه جا از امام و دولت مکتبی و رئیس جمهور مکتبی و رئیس مجلس مکتبی دفاع کرده و از آنان پشتیبانی نمائید و به حزب جمهوری اسلامی کمک کرده تا آن زمان که در خط ولایت فقیه باشند از آنان دفاع کرده و اگر کمکی توانستید بکنید به این حزب نیز کمک نمائید افراد و دوستان و فامیلهای که در خط این انقلاب نیستند حق شرکت در تشیع جنازه مرا ندارند و همیشه در کارهایتان خدا را در نظر بگیرید.
و چند سخن با برادران بسیجی: برادرانم آنقدر دوستتان داشتم که حدی برایش نیست من به شما رزمندگان افتخار میکنم و تا آنجایی که در قدرت و توان داشتم سعی کردم کمبودهای تدارکاتی را با کمک دیگر برادران جبران نمایم ولی اگر کمبودهای بود بخاطر جنگ بود میدانم از من ناراحت هستید ولی تقصیر من نبود این مسئولین سپاه کرج بودند که زیاد اهمیت به تدارکات بسیج نمیدادند.
بهرحال از تمام برادران میخواهم که مرا ببخشند و مرا حلال کنند و به آنانی که دائما از شما انتقاد غیر اصولی میکنند، میپرسم کدام شب آمدند و در محلهاشان پست میدادید و از سرما میلرزیدید.
کدامیک از آقایان از بستر گرم و نرم بیرون آمدند و به شما که در پایگاهها پست میدادید، کمک کردند؟ و حالا آمدهاند و چیزی هم از شما طلبکار میباشند و همیشه سعی میکنند شما را خوار و ذلیل کنند.
به برادران روحانی ناظر میگویم اگر شما هفتهای یک شب در همان پایگاه پست بدهید چنان برادران بسیجی نیرو میگیرند، چنان خوشحال میباشند که حد و حسابی ندارد.سخنم به مردم حزب الله است که حداقل از نظر مادی به پایگاههای بسیج کمک نمائید، برادران پاسدار سخنم با شماست ترا بخدا به این برادران بسیجی بیشتر احترام بگذارید و بیشتر به آنان کمک کنید.
حداقل هفتهای یکبار در محل خودتان با برادران بسیجی پست بدهید و آنان را در هر حال کمک کنید و به خانواده شهدا بیشتر سرکشی نمائید و به پای درد و دل برادران بسیجی بنشینید و آنان را کمک نمائید و سخنی با برادران مسئول سپاه کرج دارم، برادران عزیز بیشتر بفکر برادران بسیجی باشید و فقط انتظار اعزام به جبهه و شهید شدن از آنان نداشته باشید. حداقل مقداری هم به درد آنان برسید و کمبود آنان را تا حد ممکن برطرف نمائید.
توصیه شهید به رفتن نماز جمعه
شب جمعه یادی کردیم از شهید سیدرحمتالله میرتقی. باشد که ایشان شب جمعه و در سومین شب قدر مارا نزد اباعبدالله یاد کنند.
برای شادی روح شهدای روستای اورازان علیالخصوص شهید میرتقی صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سالروز شهادت شاید سید فتحالله میرمجیدی
امروز به مناسبت سیوششمین سالگرد شهادت
🌹شهید بزرگوار سیدفتحالله میرمجیدی 🌹
وصیتنامه کامل ایشان را در وبلاگ میگذارم. حالهوای روزی که شهید این وصیتنامه را نوشته است. دقیقا حالوهوای ماه رمضان و شبقدر را دارد. انشالله این شهید مارا مورد شفاعت خود قرار دهد. در ادامه وصیتنامه شهید را بخوانید.
وصیتنامه شهید سید فتحالله میرمجیدی
خدایا مرگ ما را شهادت در راهت قرار ده. بارلها تو رحمانی و رحیمی، غفوری، عادلی ما به بخشندگیات چشم به عطوفتن و به آمرزشت امید بسته ایم. ولی به عزت و جلالت قسم که با من نه با عدالت بلکه با مهرت رفتار کن…
خدایا به فریادم برس چگونه می خواهم در حضورت جواب این همه گناه را بدهم.
یارب یک لحظه ما را به حال خود وامگذار.
لحظه ای که آشنا از آشنا،دوست از دوست، والدین از فرزندان، فرزندان از والدین می گریزند به فریاد دلم رس.
خدایا مارا عامل به گفتارمان قرار ده…
بارها گفته ام ایاک نعبد و ایاک نستعین…
آیا دروغ نگفته ام…
خدایا از این نمازها به توپناه میبرم…
خواهران حجاب تان را حفظ کنید. نشود که دل امام زمان از بد حجابی شما خون شود…
این شهید در اوج جوانی در ۲۰سالگی شهد شیرین شهادت را در شلمچه کربلای ۸ نوشیدند.
هدیه کنیم صلواتی برای شادی روح شهید بزرگوار سیدفتحالله میرمجیدی…
روحش شاد و یادش گرامی…
خوش به سعادتت شهید… سلام مارا به امام زمان برسان…
ما امروز شمارا یاد کردیم شما هم امشب در شب قدر مارا یاد کنید و برایمان دعا کنید.
همانا که خداوند در قرآن فرمودند: شهدا زندهاند و نزد ما روزی داده میشوند.🌹
وبلاگ شهدای روستای اورازان
وصیتنامه شهید سید یحیی حسینی
وصیتنامه شهید بزرگوار
سید یحیی حسینی
اکنون که رحمت الهی براین امت سایه افکنده پاس این قسمت رابدانیم و همیشه یاور ولایت فقیه باشیم و خط اصل اسلام راکه درامام متجلی است پیشه گیریم. چون نجات دنیوی واخروی دراین خط است.
پس از شهادت راهم را ادامه دهید زیرا که من خودم دنباله روخط سرخ امام حسین علیهالسلام بودم.
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات.
باشد که ایشان مارا نزد امام حسین یاد کنند.
وصیتنامه شهید سید محمدعلی قادری
نــام :سیدمحمدعلی
نـام خـانوادگـی :قادری
نـام پـدر :سیدشعیب
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۵/۰۱/۱۵
تاریخ شهادت: ۶۱/۱۰/۲۲
تاریخ دفن: ۷۳/۴/۲
محل شهادت: فکه
مـحل تـولـد :کرج
وضـعیت تاهل :مجرد
وصیتنامه شهید بزرگوار سیدمحمدعلی قادری
ای امت مسلمان برای فرج امام زمان دعا کنید. برای رهبر کبیر انقلاب دعا کنید.
در نماز جمعه شرکت کنید. مساجد را خالی نگذارید که به گفته امام مساجد سنگر است.
خواهران حجاب خود را حفظ نمایید
امشب این شهید بزرگوار را یاد کردیم. باشد که ایشان نزد امام حسین علیه السلام مارا یاد کنند.
کرامات سید مرتضی میراحمدی قسمت ششم
در حدود ۵۰ سال پیش من و همسرم به همراه مادر خودم و مادر زن و پدر زنم در معیت سید مرتضی اورازانی عازم سفر زیارتی مشهد مقدس گشتیم و پس از یک هفته اقامت و زیارت آماده برگشتن شدیم.
در راه بازگشت در میانه های راه جهت صرف ناهار و ادای نماز در یک قهوه خانه بین راهی ایستادیم سید مرتضی مشغول نماز شد و ما هم به قهوه چی سفارش غذا دادیم پس از صرف غذا و نماز سید مرتضی از راننده ماشین سوال کرد که آقای راننده حدوداً چقدر توقف خواهیم داشت و راننده جواب داد نیم ساعت دیگر به راه می افتیم. سید مرتضی از ما جدا شد و در روی تختی که پشت قهوه خانه در زیر سایه یک درخت بود مشغول استراحت شد اما پس از لحظاتی راننده آماده حرکت شد و ما نیز فراموش کردیم که سید سوار ماشین شده است.
سید برای ما تعریف می کرد که در خواب خوشی فرو رفته بودم که ناگهان صدایی به من گفت سید بلند شو ماشین شما را افتاده و شما جا مانده اید و آن صدا سه بار تکرار شد. ناگهان از خواب پریدم و دیدم ماشین رفته و من جا مانده ام قهوه چی که مرا دید گفت:” بنده خدا سید اولاد پیغمبر پس کجا بودی ماشین شما ده دقیقه ای هست که حرکت کرده و حالا کیلومترها از این محل دور شده و من به او گفتم نگران نباش به کمک جدم به آنها میرسم و بعد پاشنه گیوه هایم را کشیدم و یک یا علی گفتم و به راه افتادم اما هرچه می رفتم جز جاده خالی و بیابان چیزی پیش روی من بود.
نزدیک به یک ساعتی بود که راه می رفتم و گاهی ماشین هایی از جاده می گذشتند تا اینکه ناگهان از دور ماشین خودمان را دیدم که توقف کرده وقتی جلو رسیدم دیدم ماشین خراب شده و راننده کاپوت را بالا زده و مشغول تعمیر است. وقتی به دوستانم رسیدم با گلایه به راننده و جعفر آقای شهرکی گفتم: آفرین اینجوری رفقا را جا می گذارید و آنها از من عذرخواهی کردند.
راننده رو به سید کرد و گفت سید به جدت قسم این ماشین تا به حال سابقه خرابی نداشته اما امروز چون شما را جا گذاشته بودیم خراب شده و هر چه می کنم روشن نمی شود سید گفت بیا سوار ماشین شو جدم شما را نگه داشته بود تا من به شما برسم و بعد به راننده گفت زود باش سوئیچ ماشین را بچرخان و ناگهان ماشین روشن شد و تمامی مسافران خوشحال و خندان صلوات فرستادند.
از آن روز به بعد ایمان و اعتقاد قلبی ما به سید دو چندان شد و او را از فرزندان به حق خاندان اهل بیت علیه السلام دانستیم .
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همراهان سوارانند
وبلاگ شهدای روستای اورازان
شَرتّوک(sharttok)گُلکار
شَرتّوک(sharttok)گُلکار
قسمتی ازمراسم خانه تکانی قبل عید، ضمن گَردگیری وتمیز کردن در ودیوار، از همه مهمتر شَرتّوک بود،
روبروی ده، گُل چال دیمه، محلی است که خاک سفید رنگی دارد. اهالی ده در فصل پاییز باالاغ وگوآله ( خورجین) چند بار از این خاک سفید میاوردند وگوشه ای از ایوان نگهداری میکردند.
برای شَرتوک شب عید، مادرخانه باکمک دخترش یا یکی از همسایه ها ظرف بزرگی مثل تُشت یاظرفی بزرگ را آماده میکردند و مقداری از خاک گُل چال دیمه با آب مخلوط میکردند، شبیه ماستی که کمی به آن آب اضافه کردی میشد!
خونه های ده چون تقریباً هرروز تنور آنرا آتش میکردن، هم برای پخت نان وغذا ومهمتر ازآن گرمای کرسی توی آن هوای سرد، که سوخت عمده این تنور از، سُر بود که مقداری چوب وگون هم استفاده میکردن وبخاطر دود زیاد سقف ودیوار خانه سیاه میشد وتنها راه تمیز کردن این سیاهی همان شَرتوک است،
ملات رقیقی که باخاک سفید داخل تشت یا ظرف دیگه آماده بود،باجارو به دیوار میزدند،معمولاً مادریا گاهی دختر بزرگ با پوشیدن لباسهای گهنه بلند وپوشاندن سر وصورت مرتب جارو رابه گل آغشته میکرد وبه دیوار میزد،این عمل نیروی زیادی لازم داشت وباید بارها وبارها این کار تکرار میشد.
این حرکت موزون که هی بزنی به تشت،بزنی به دیوار هی تشت وهی دیوار،هی تشت وهی دیوار.
واقعاً تماشایی بود.
ناگفته نماند دیواری که چند ماه دود خورده وسیاه شده واقعاً سفید میشد،،وقتیکه وارد خونه میشدیم،نگاهمون به سفیدی دیوار میفتاد قشنگ بوی عید را احساس میکردیم.
به نقل از سید احمد میرصادقی
مراسم تُو دبستان "تاب بازی"
توُ دَبُستان(تاب بازی)
یکی ازخاطره انگیزترین مراسم عید، توُدَبستان است که یکی دو روز قبل ازعید شروع میگرده، تا سیزده بدر ادامه داره. توُ باخوردُن بیشتر به دخترا تعلق داشت که باچند لایه ریسمیان یا تُناف، به یکی از شاخه محکم درخت گردو که کمی هم افقی باشد میبستند.
خُراسانیَک، درختی در باغان است که همه اورازانیا آنرا میشناسند ومیتونم بگم ۹۰ درصد پسر، دخترای دهه، ۵۰ و۴۰ به قبل، از این درخت تاب خوردند.
دخترا به نوبتی تاب میخوردند با کمک یکی از دوستان کمی هول میخورد و بقیه کار تاب راباید خودش انجام میداد،که با هر رفت وبرگشت و با تکان دادن بدن خود وجلو،عقب دادن پا و شکم، مسیر تاب را بیشتر میکرد. به این حرکت (وَکشیَن) میگفتند.
باید اینقدر وِمیکشی تا به حداکثر دور میرسید، گاهی این تاب بهقدری دور میگرفت که این تاب تقریباً افقی میشد.
این حالت لذتبخشترین قسمت تاب است. اینجا بود که شوخی وشیطنت بعضیا گُل میکرد وتیکه چوبی بر میداشت وبه شخصی که بالای تاب بود میزد ومیگفت: بَگو نومزُت کیه؟ طرف با گفتن اسم نامزدش، بقیه با،شول،کشیدن
هلهله وغوغایی به پا میشد، بعضی مواقع هم کسی که بالای تاب بود و کتک میخورد،میگفتند: گو نومزُت کیه؟” اگه نامزد نداشت ولی تو دلش کسی را که میخواست، اسم آنطرف را به زبان میاورد که این پیام غیر مستقیم به طرف میرسید.
تا زمانیکه دخترا مشغول تاب خوردن بودند،پسرا، سراغ تاب نمیرفتند، مگر اینکه ازپسرا، خواهرش توی جمع دخترا باشه،که بااین واسطه پسرا هم ازتاب استفاده میکردند.
گرچه تاب معمولاً تک نفره است ولی بعضی دخترا با دوستان صمیمی دونفری تاب میخوردند.
پسر ودختری هم که نامزد بودند، بعضی وقت ها ازتاب دو نفری ( دو گُلمی) استفاده میکردند، تاب خوردن دوتا نامزد با همدیگه واقعاً دیدن داشت.
اینقدر با هم شوخی وبگو بخند داشتیم که همه حاضرین درمحل تاب خوردن را فراموش میکردند بود.
یاد آن ایام بخیر.
به نقل از: سید احمد میرصادقی
آداب و رسوم سال تحویل روستای اورازان
آداب و رسوم سال تحویل روستای اورازان
سال مُج
یکی از رسومات اول عید، سال مُج بود.
قبل از سال تحویل بزرگ خانه، پدر یا مادر، یکی ازبچه های خانه معمولاً پسر نوجوان که معقولتر از بقیه بچه ها بود انتخاب میکردند که ازخانه بیرون میرفت ویکی از بره های همین سال که تازه به دنیا آمده از طویله انتخاب میکرد به نزدیک خانه میآمد و منتظر میشد تا سال تحویل شود.
چند دقیقه بعداز تحویل سال نو با بره به داخل خانه میرفت.
اهالی خانه با این باور که اول سال یک نوجوان معقول با بره وارد خانه شود آن سال راپرخیر وبرکت میدانستند.
معمولاً به این بچه چند سکه پنج ریالی یا ده ریالی و کمی توت وکشمش میدادند.
آنموقع ما این رسم راخیلی دوست داشتیم، فقط بخاطر آن چند تا سکه وتوت وکشمش، البته آن پنج یا ده ریال آنزمان برای ماخیلی بود!
بهنقل از سید احمد میرصادقی
تقدیم به شهدای روستای اورازان
🌱🌸 به بهانه سالروز شهدا 🌱🌸
“تقدیم به شهدای روستای اورازان”
وبلاگ شهدای روستای اورازان