وصیتنامه شهید سید حسن میرنوراللهی
نام: شهید سید حسن
نام خانوادگی: میرنورالهی
نام پدر: سید جمال
محل تولد: کرج
عملیات: والفجر۲
گردان: زهیر
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مزار: کرج، گلزار شهدای حصار
وصیتنامه به قلم خود شهید سید حسن میرنوراللهی
🔸️🔸️
کفن لباس دامادی ام شد. مادر عروست می آید اما با لباس سیاه گل ه دست دارد ولی گل غم. آری مادر گل غم اما مبادا با این همه غم پیش دشمن اسلام گریه کنی که با دیدن تو شاد شوند شاد باش که صاحب ما حضرت ولی عصر خواهد آمد.
شب جمعه یادی کردیم از این شهید بزرگوار. باشد که ایشان نزد اباعبدالله مارا یاد کنند.
شادی روح همه شهدا علیالخصوص
شهدای روستای اورازان
صلوات
رویای صادقه شهید سید نیازعلی میرمطهری
نام: شهید سید نیازعلی میرمطهری
نام پدر: سید بابا
ولادت: ۱۳۴۳
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۲۷
محل شهادت: جزیره مجنون
محل دفن: طالقان روستای اورازان
🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️
رویای صادقه شهید سید نیازعلی میرمطهری
به قلم خود شهید
🔸️پدر و مادر عزیزم مرا حلال کنید. من خواب دیدم مقداری از خواب را برای شما میگویم. خواب دیدم شهید شدم عکسم را گلباران کردند عکس خودم را تماشا میکردم آنقدر قشنگ بود از دیدن عکس خود سیر نمیشدم. اما جنازه خود را ندیدم خلاصه بیدار شدم عرق از سر و صورتم می ریخت…
وصیتنامه دستنوشت شهید⬇️
عکس مزار شهید بزرگوار
شب جمعه یادی کردیم از این شهید بزرگوار. باشد که ایشان هم نزد اباعبدلله مارا یاد کنند.
شادی روح همهی شهدای اسلام از جمله شهید سید نیازعلی میرمطهری صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وبلاگ شهدای روستای اورازان
بازدید از مزار شهدای روستای اورازان گلزار شهدای امام زاده محمد کرج
کلیپ بازدید از مزار شهدای روزستای اورازان در گلزار شهدای امام زاده محمد کرج
جانباز سید جلیل موسوی اورازانی
امشب یاد کنیم از جانباز ۴۵ درصد
سید جلیل موسوی اورازان
ایشان متولد : ۱۳۴۵/۵/۲
متاهل و صاحب دو فرزند: یک دختر و یک پسر
این جانباز عزیز در شلمچه جانباز شدند و مزارشان واقع در گلزار شهدای کلار آباد است.
سید جلیل موسوی اورازانی در سال ۱۳۸۵/۲/۲۹ دار فانی را وداع گفتند و به دوستان شهیدش پیوستند.
شادی روح همهی جانبازان و شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وبلاگ شهدای اورازان
خاطرهی خواهر شهید سید مرتضی میرمجیدی
خاطرهی از خواهر شهید سید مرتضی میرمجیدی
شهید سید مرتضی میر مجیدی از همه جهات به خصوص از نظر اخلاق، ادب، متانت، خوشرویی پاکی و امانت زبانزد بود. دینداری، اخلاص و کمک او به دوستان و آشنایان زبانزد خاص و عام بود.
چهره آرام و متینی داشت و هر کجا نیاز به کمک و مساعدت بود، ایشان نفر اول پیشقدم میشدند. کما اینکه میهن و دینمان در خطر بود بی درنگ به یاری رزمندگان شتافت و در این راه پر خطر جان عزیزش را به میهن هدیه نمود.
ایشان آنقدر با محبت و مهربان بودند که در بحبوحه جنگ تحمیلی وقتی به مرخصی آمدند، روز تولد تنها خواهرزادهاش را فراموش نکردند و برایش هدیهای زیبا از جنوب تهیه کردند و با خود آوردند. هنوز آن هدیه زیبا و ارزشمند ویاد و خاطره این شهید بزرگوار در اذهان همه دوستان و اقوام زنده و جاوید است.
امشب این شهید بزرگوار را یاد کردیم. انشاءالله این شهید بزرگوار نیز مارا یاد کنند. در این باره شهید زینالدین میفرمایند:” هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند”
نثار روح بلند شهدا صلوات.
شهید سید مرتضی میرمجیدی
شهيد «سيد مرتضي ميرمجيدي» در سال 1345، در حصارك كرج در يكي از خانوادهاي مؤمن و با معتقدات شديد مذهبي چشم به جهان گشود. شهيد «مرتضی ميرمجيدي» در سنين طفوليت مادر خود را از دست داد و از اين نعمت بزرگ محروم گشت و در سال 1351، به تحصيلات ابتدايي راه يافت و بنا به عللي در سال 1359، پس از اتمام دوره راهنمايي ترك تحصيل نمود. شهيد ميرمجيدي علاقه وافري به اسلام و اهل بيت عترت و طهارت داشت و به همين منظور عشق شديدي به امام امت رهبر انقلاب اسلامي و بنيانگذار نظام مقدس جمهوري اسلامي داشت. وي در آغاز سنين بلوغ و زماني كه خود را شناخت در نهادهاي مقدس انقلاب اسلامي شركت فعال داشت و به ويژه در بسيج محل زبانزد بسيجيان از نظر متانت نفس و رعايت اخلاق اسلامي بود و همانند ساير شهدا بزرگوار اسلام معصوم و مظلوم بود.
وي راه خود را آگاهانه انتخاب كرد و همانند مولاي خود سيد و سالار شهيدان جهت احياي دين و مبارزه با ظلم و ستمگران سر از پا نشناخت و تحت رهبري فرزند بزرگوار آن حضرت و نائب بر حق امام زمان (عج) امام خميني به تقويت نظام جمهوري اسلامي پرداخت و در سال 1363، به خدمت مقدس نظام وظيفه شتافت و دوران خدمت خود را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عنوان پاسدار وظيفه و همواره خدمت خود را در جبهههاي جنوبي كشور در سال 1365، با سرافرازي و افتخار به پايان رساند.
شهيد ميرمجيدي عاشق اسلام و انقلاب اسلامي بود و در بسيج محل با توجه به فعاليت و اخلاق نمونه كه داشت جهت تشرف به مشهد مقدس به همراه بسيجيان نمونه انتخاب و اعزام گشت و پس از مراجعت با توجه به فرمان امام امت مبني بر اينكه جوانان جبهه را گرم نگهدارند مجدداً جهت لبيك گفتن و ياري دين خدا در تاريخ بیست و سوم خردادماه 1366، به جبهه شتافت و در عمليات «نصر4 »شركت جست و در اين راستا عاشقانه و آگاهانه جان خود را فداي اسلام كرد و در تاريخ یازدهم تیرماه 1366، در شهر «ماووت» عراق به درجه رفيع شهادت نائل گشت و به لقاء الله پيوست.
نقل قول از برادر شهید :
آخرین باری که ایشان می خواستند به جبهه اعزام شوند همه اهل خانه ایشان را تا جلوی درب منزل بدرقه کردند و هنگامی که ایشان روبوسی می کردند و خداحافظی می کردند ناخوداگاه در چشمان همه اشک جریان پیدا کرد انگار همه می دانستند که این خداحافظی اخرین خداحافظی ان شهید است که در ان وقت پدر شهید گفتند: نباید پشت سر مسافر گریه کرد. ایشان بعد از اینکه رفتن حدود شانزده روز بعد خبر شهادتشان را اوردند.
وبلاگ شهدای روستای اورازان
شادی روح اموات و شهدا صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سینهمین شهید روستای اورازان
“شهید سید محسن ال احمد طالقانی “در سال ۱۳۴۴ در خانواده ای متدین و روحانی در شهر قم متولد شد وی فرزند” حجه السلام حاج سید محمد علی آل احمد طالقانی” و نوه شهید بزرگوار” حجه الاسلام حاج سید محمد تقی آل احمد طالقانی” است .
پدر بزرگ وی از شهدای روحانی است ایشان حسب الامر مرجع عالیقدر آن زمان حضرت آیت الله بروجردی در سال ۱۳۳۰ به عنوان نماینده ایشان وارد شهر مدینه منوره گردید و زعامت شیعیان مدینه را عهده دار شد و نهایتا در سال ۱۳۳۲ه.ش در همان شهر مقدس به شهادت رسیدند .
شهید سیدمحسن – همانطور که اشاره شد – در یک خانواده روحانی و محترم شهرستان قم، قدم به عرصه حیات نهاد. وی پس از شناخت خویش، همواره بهدنبال سرچشمهای بود که بتواند او را در تمام عمر آیندهاش سیراب کند و عطش درونیاش را برطرف نماید. دوره ابتدایی را در یکی از مدارس واقع در گذر خان با موفقیت گذراند و از آن موقع بهبعد شروع به تحصیل دروس عربی نمود، البته با تشویق پدر گرانقدرش. هر روز که میگذشت، عطش درونیاش بیشتر میشد و به تحصیل علم و دانش بیشتر علاقهمند میشد. سیدمحسن سیکل خود را هم گرفت و جامعالمقدمات را نیز همزمان با گرفتن سیکل به پایان رساند. رفتار متین و انسانی او در رابطه با خانواده و دوستان و همسنگرانش بسیار چشمگیر بود تا آنجا که حرکتهای حسابشدهاش همواره مانع از رشد خصلتهای غیراسلامی اطرافیانش میشد. سیدمحسن سعی فراوان بر آن داشت که حتماً در هفته دو روز خصوصاً شبهای جمعه، بعضی اوقات هم شبهای چهارشنبه را به مسجد مقدس جمکران رهسپار گردد. او در رشته علوم تجربی و تا کلاس دوم دبیرستان تحصیل کرده و همچنین درس سیوطی را تا اواسطش رسانده بود که تصمیم گرفت راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل گردد. آری! سیدمحسن با ترک تحصیل، درس استقامت و در صحنه بودن را برایمان به یادگار گذاشت تا بتوانیم با توسل به ایمان و تجربههای گرانقدر انقلاب شکوهمند اسلامی که از میان قرنها قبول رنج و اسارت و شهادت بهدست آمده است، انقلاب پیروزمندمان را تا سرحد منزل مقصود همراهی کرده و سرشار از زلال و ایمان، مصمم و کوشا پرچم جمهوری اسلامی را در سراسر جهان برافرازیم.
این شهید معظم الشان در جریان عملیات والفجر ۴ در تاریخ یکم آذر ماه ۱۳۶۲ در منطقه” پنجوین “عراق به شهادت رسید.
شهید سید علی میرنوراللهی
شهید سید علی میرنوراللهی
این شهید بزرگوار از پادگان شهید همت محمد آباد به همراه یکی از همرزمان یا دوستانش برای انجام ماموریت از پادگان خارج میشوند که زیر پل محمد آباد تصادف میکنند و به شهادت میرسند.
امشب که شب آرزوهاست به این شهید عزیز متوسل میشویم تا واسطهای بین ما و خداوند شود و در این شب با عظمت دست مارا بگیرد.
شهادت؛ عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است.
هدیه کنیم صلواتی به شهید سید علی میرنوراللهی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شهید سید حسن میراحمدی
نــام :سیدحسن
نـام خـانوادگـی :میراحمدی
نـام پـدر :سیدمحمد
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۹/۰۱/۰۱
مـحل تـولـد :کرج
سـن :۱۸ سـال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :مجرد
شهید سید حسن میر احمدی در سال 1349 در روستای اورازان طالقان چشم به جهان گشود و پس از مدتی در حصارک و سپس در حصار کرج ساکن شدند؛ جایی که اکنون پیکر مطهر این شهید در آنجا آرمیده است.
به گزارش پایگاه خبری مدیریت شهری کرج، شهید سید حسن میر احمدی در سال 1349 در روستای اورازان طالقان چشم به جهان گشود و خانواده ایشان در سال 1350 بنا به دلایلی به شهر کرج عزیمت کردند. آنها به مدت یکسال در حصارک زندگی میکردند و پس از آن به حصار آمدند. در سال 1355 وارد کلاس اول ابتدائی مدرسه حصار گردید و تا سال 1359 در همان مدرسه تحصیل میکرد.
ر سال 1359 در بسیج محل عضو شد. تحصیلات راهنمایی خود را در مدرسه شهید یوسفی حصار گذراند. پس از آن در دبیرستان دهخدا در رشته تجربی مشغول به تحصیل شد. در دوران تحصیل دو بار به جبهه اعزام شد. بار اول در گردان یک شهداء دوره امدادگری دیده بود و در جبهه به عنوان امدادگر به منطقه شلمچه کربلای 5 اعزام گردید. پس از آن در پادگان شهید همت سید الشهداء از تاریخ 65/8/20 تا تاریخ 65/9/30 دوره آموزش های نظامی را گذراند. در همین تاریخ به صورت مجدد به جبهه به غرب ماووت در عراق اعزام گردید. 8ماه در این منطقه فعالیت میکرد و در عملیات بیت المقدس 6 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. به گفته همرزمانش جزء دسته خط شکن و تیربارچی بود. در حین عملیات تیر خورده و زخمی شده بود، هنگام حمل به پشت جبهه مورد اصابت بمب های شیمیایی قرار گرفت. این شهید بزرگوار در تاریخ 67/2/31 در منطقه تپه شیخ محمد به درجه رفیع شهادت نائل گردید. به دلیل این که منطقه به دست عراقی ها افتاده بود. نتوانستند بدنهای شهداء را به عقب برگردانند. پس از یک ماه بدن مطهرش را به خانواده اش تحویل دادند. پیکر مطهر این شهید هم اکنون در گلستان شهدای حصار مدفون میباشد.
وصیتنامهی شهید بزرگوار سید حسن میراحمدی
وبلاگ شهدای روستای اورازان
وصیتنامه شهید جاویدالاثر سید ابوالقاسم میرنوراللهی
وصیتنامه شهید جاویدالاثر
سید ابوالقاسم میرنوراللهی
پشت این گریه خالی شدن نیست
نمیدانم جنس دلتنگی از چیست. وقتی که دلتنگ میشوی، نمیدانی باید با درد دوری چه کنی! به عکس مزاری که کیلومترها از تو دور است خیره میشوی و آه سوزناکی از عمق جانت میکشی…
برف شدیدی آمده و روستای اورازان مثل همیشه زیر سفیدی برفها پنهان شده است. حالا توی سرما تعداد کمی به کنار مزارش میروند و غریبتر از روزهای قبل شده است.
اصلا نمیدانم کسیت و از کجا به روستای پدریام آمده. اما احساس خوبی نسبت به ایشان دارم. نمیدانم آیا مادرش زنده است یا نه؟ نمیدانم ایا خواهر یا برادری داشته که چشم به راهش باشند یا نه؟ اما من مثل خواهرش از راه دور به یادش هستم.
قادر به کنترل اشکهایم نیستم. چشمم از اشک پُر میشود و به سنگ مزارش خیره میشوم. مزارش از ما دور است اما هرلحظه وجودش را احساس میکنم. دلتنگی هم عجیب است. دلتنگ کسی میشوی که تابه حال اورا ندیدی و فقط دستت به سنگ مزارش خورده است.
شب وفات حضرتام البنین یاد مادران شهدا افتادم. مادرانی که فرزندانشان مفقوالاثر هستند. یاد مادرانی که با چشم انتظاری هر شب سر به بالین میگذارند و با سنگ مزار خالی فرزندانشان سخن میگویند.
شهید گمنام روستای اورازان دلم برایت خیلی تنگ شده است. حتما الان شما هم مثل بقیه شهدا شب جمعه کربلا هستید.
سلام مارا به مادرت حضرت زهرا برسان.
سفارش شهید سید احسان اله میرزکی به مادرش
نــام :سیداحسان اله
نـام خـانوادگـی :میرزکی
نـام پـدر :سیدفخراله
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۴/۰۳/۲۰
مـحل تـولـد :کرج
سـن :۱۸ سـال
وضـعیت تاهل :مجرد
تـحصیـلات :سیکل - راهنمایی
تـاریخ شـهادت :۱۳۶۲/۰۸/۲۷
کـشور شـهادت :لبنان
نـحوه شـهادت :تیر
مـحل مـزار :امامزاده محمدکرج
سفارش « شهید احسان اله میرزکی»
به مادرش در وصیت نامه
مادرجان! از تو خواهش می کنم وقتی خبر شهادتم را شنیدی حتی یک قطره اشک هم نریزید، چون کسی در دامادی فرزندش گریه نمی کند.ان شاءاله که خون های ما بتواند ریشه کند و ظلم را از روی زمین به واسطه دیگر برادران و مسلمان بکند.
شهید «سید احسان الله میرزکی» در بیستم خرداد ماه سال 1344، در خانواده ای مذهبی و متدین در دهستان حصارک شهرستان کرج دیده به جهان گشود و دوران طفولیت را پشت سر گذاشت و در همان محل وارد مدرسه شد و به تحصیل پرداخت، سال سوم نظری بود که مصادف شد با اوایل انقلاب و شهید هم در این قیام های مردمی شرکت فعالانه داشت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بسیج محل خدمت می کرد و در بسیج شبانه به نثار دعا می پرداخت و به کارهای فرهنگی و تبلیغاتی مشغول بود و در پی شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به سوی جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت و به مقابله با دشمنان اسلام پرداخت و در حملۀ «مسلم ابن عقیل» از خود رشادت ها نشان داد و بعد به خانه برگشت و ادامۀ تحصیل داد و بعد از مدتی در تاریخ بیست و پنجم مرداد ماه 1362، به سوریه اعزام گردید و از آنجا به لبنان و سرانجام در تاریخ بیست و ششم آبان ماه 1362، بر اثر بمباران هوایی هواپیماهای صهیونیستی بر اثر اصابت ترکش به درجۀ رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیت نامه شهید «احسان اله میرزکی»:
«و بعضی از مردانند که از جان خود در راه رضای خدا درگذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است.»
به نام الله یاری دهنده انقلاب اسلامی و نابود کننده دشمنان اسلام؛
شاید این آخرین سلام و صحبتم با شما باشد چون در راهی قدم نهادم که آفریدگارم می خواهد بندگانش در آن قدم بنهند. من براساس رسالت و مسئولیتی که در برابر انقلاب اسلامی که خون بهای هزاران شهید و مجروح است به جبهه رفتم و به جنگ علیه ضد خدا پرداختم. گام نهادن در این مسیر خدایی را یک فرضیه می دانم و در این راه اگر دشمنان را شکست دهیم پیروزیم و اگر کشته شویم باز هم پیروزیم چون شهید شده ام و به سعادت خود رسیده ام و در نزد خدا روزی می خورم.
پدر و مادر عزیزم ؛احسان ، با کمال آزادی خاطر در این راه که همان راه انبیا و راه سرخ حسین است انتخاب و قدم نهاد و از کشته شدن باکی ندارم چون خداوند کسانی که در راه حق جهاد می کنند ثابت قدم می دارد ولی از این می ترسم که بر مزارم کسانی بیایند که از انقلاب اسلامی و رهبری آن بد بگویند و یا آن را تضعیف کنند و کشته شدن من را به بر گردن دیگران بیندازند راضی نیستم.
و تو پدر جان! باید هوشیار باشی و در برابر ضدانقلاب داخلی و خارجی چنان صبر و استقامتی از خود نشان بدهی که پشت دشمن از این عمل به لرزه درآید.
و تو ای مادر عزیزم چنان حرکتی زینبی از خود باید نشان بدهی که ادامه دهنده این راه برای دیگران باشی.
پدر و مادر عزیزم بار دیگر می گویم همه ما بالاخره از این دنیا می رویم و در آن دنیا در مورد اعمالی که انجام داده ایم باز خواست می شویم، پس اصل مهم حیات اخروی می باشد و این دنیا هیچ ارزشی ندارد.این دنیا دوزخ مومن است و بهشت کافران و شما را به صبر و استقامت سفارش می کنم که سبب نزدیکی با خداست و خدا را همیشه به یاد داشته باشید و همیشه به او توکل کنید و کافی است که او را یار و مددکار شما باشد.
مادر جان !خداحافظ …شاد وخوشحال باش که فرزندت را در راه اسلام دادی و در ان دنیا فاطمه زهرا بانوی صدر اسلام از تو گله ندارد و در مقابلش رو سپید هستی.
پدر جان! خوشحالم از اینکه توانستم به ندای سالار شهیدان حسین بن علی (ع) که از کربلای ایران برخاسته و پیاپی در وجودم زمزمه می کرد(هل من ناصر ینصرنی) لبیک گویم و در این راه قدم نهادم و نیز به خدا سوگند می خورم که راهم را آگاهانه و عاشقانه انتخاب نمودم و در آن قَدم گذاردم و همانطور که سرورم امام حسین (ع) در مقابل کفر ایستادگی کرد و از پیروی از او ایستادگی خواهم کرد در خون ناقابلم را برای برقراری اسلام و قرآن هدیه می کنم، شما با صبر و بردباری مشت محکمی بر دهان یاوه گویان به شرق و غرب بزنید و برای نابودی آنان از روحانیت مبارز پشتیبانی کنید و نگذارید که خدای نکرده در میان شما تفرقه بیفتد و خدای نکرده انقلاب را به نابودی بکشاند.
در خاتمه از منتظران مهدی (عج) که در نماز جمعه و دعای کمیل شرکت می کنند و التماس دعا داریم تا به این وسیله خداوند ما را بیامرزد.ان شاءاله به امید و یاری خداوند این انقلاب اسلامی که در راه به ثمر رساندن آن خونهای زیادی ریخته شده است. به انقلاب مهدی (عج) پیوند یابد.
دوستدار همیشگی شما
«سید احسان الله میرزکی»
به امید دیدار در آن دنیا و عمل صالح و خوب
شب چله اورازان
سید مرتضی را سوار ماشین جدیدش کرد
نذر کرده بود تا اگر ماشین جدیدی خرید سید مرتضی را سوارش کند و اورا به اورازان ببرد. مدتی از خرید ماشینش گذشت، اما فرصتی پیش نیامد تا سید مرتضی را به روستا ببرد.
چند وقت گذشت. از طرف سید مرتضی تماس گرفتند که سید به رحمت خدا رفته است. به منزل سید رفتند و اورا با ماشین جدید به اورازان بردند.
اینگونه شد که نذر سید مرتضی را ادا کرد و اورا به اورازان برد.
سید مرتضی حواسش به همه بود.
به نقل از یکی از اهالی روستای اورازان.
وصیتنامه شهید سیدفتحالله میرمجیدی
نــام :سیدفتح اله
نـام خـانوادگـی :میرمجیدی
نـام پـدر :سیدحسین
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۶/۰۶/۱۴
مـحل تـولـد :کرج
سـن :۲۰ سـال
وضـعیت تاهل :مجرد
تـاریخ شـهادت :۱۳۶۶/۰۱/۲۰
مـحل شـهادت :شلمچه
عـملیـات :کربلای ۸
نـحوه شـهادت :تیر
یادداشتی از شهید سیدفتحالله میرمجیدی
خدایا از اینکه در صف رزمندگان وسلحشوران تو قرار گرفتم شرمنده ام و خود را لایق بودن در میان اینان نمیدانم.
خدایا من از تو و شهدا و خانواده هایشان شرمنده ام زیرا که آنطور که تو می خواستی نبودم شرمنده ام...
چون روزه را تنها نخوردن و نیاشامیدن میدانستم شرمنده ام که نماز را تنها خم و راست شدن میدانستم.
مرا ببخش.
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
وبلاگ شهدای روستای اورازان
شهید سید فریدون میرتقی
شهید سیدفریدون میرتقی در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوران تحصیل سپری كرد و بعدها همراه با امت اسلامی به مخالفت با رژیم پرداخت.
وی با اینكه سن كمی داشت در این راهپیماییها شركت می كرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرمان امام عزیز وارد بسیج شده و به دفاع از آرمانهای انقلاب پرداخت.
فعالیت خود را به طور شبانهروزی ادامه داد تا اینكه جنگ تحمیلی آغاز شد. وی برای دفاع از كیان و میهن اسلامی به جبههها اعزام شد و به مقابله باكفار بعثی پرداخت تا اینكه سرانجام در تاریخ ۶۱/۸/۲۵ در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه عملیاتی سومار بر اثر اصابت تركش به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
اي برادران! وحدت خود را حفظ کنيد. به حرف هاي امام گوش دهيد و عمل کنيد و عمل کردن به حرف هاي امام امت، عمل کردن به حرف امام زمان عزيز عجل الله تعالي فرجه الشريف وگوش کردن به آن است.
شهدا را یار کنیم با ذکر صلوات
وبلاگ شهدای روستای اورازان
شهید سید ذبیحالله میرکلبعلی
نــام : سیدذبیح اله
نـام خـانوادگـی :میرکلبعلی
نـام پـدر :سیدسیف اله
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۳/۱۱/۲۰
مـحل تـولـد :البرز - ساوجبلاغ - شهرجدیدهشتگرد
سـن :۱۹ سـال
وضـعیت تاهل :مجرد
وصیتنامه شهید سید ذبیحالله میرکلبعلی
آنکس که به من جان داد. اینک جان مرا خریده و من هم با کمال میل جانم را فروختم و به سوی خدا بازمیگردم. بدانید که کورکورانه راه امام و شهدا را انتخاب ننمودهام. و کسی مرا مجبور به رفتن به این راه نکرده است.
شما مرا از دست ندادهاید، بلکه هدیه نمودهاید. محرومین را فراموش نکنید، و از آنها دفاع کنید. دوست و دشمن خود را بشناسید تا رستگار شوید.
مزار شهید سید ذبیحالله میرکلبعلی
🔶️🔶️🔶️🔶️🔶️🔶️
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وبلاگ شهدای روستای اورازان
زیارت نیابتی
امروز قسمت شد تا به زیارت خانم حضرت معصومه مشرف شویم. در حال تدارک وسایل سفر بودم که چشمم به عکس سید مرتضی افتاد. تصمیم گرفتم که عکسشان را همراه خود ببرم تا در کنار حرم منور حضرت معصومه به نیابت از عمو مرتضی و شهدای روستای اورازان زیارت کنم.
خوشا به سعادت آنان که در کنار اهل بیت و اولیا خدا محشور شدهاند.
این عکس به یادگار از زیارت نیابتی امروز.
شهدا نام شهدا همیشه زنده میماند.
سید مرتضی شبیه امام رضا است
یکی از دوستان نقل میکرد که من حدود صدبار به مشهد مقدس مشرف شدم و بار آخری که میخواستم به زیارت ثامنالحجج نائل شوم، تقریبا دو سه سال قبل از ارتحال آقا سید مرتضی بود که زیارت امام هشتم نصیبم شد.
وقتی وارد حرم شدم و گنبد آقا را نظاره کردم، به دلم افتاد که خدایا میشود من صورت امام رضا را زیارت کنن و ببینم که اقا چه شکلی دارد؟
چون خیلی مشتاق بودم که بدانم این عکس ها و تمثالهایی که از امام رضا علیهالسلام موجود است، چقدر به ایشان شباهت دارد. بالاخره پس از زیارت شب اول، خطبهای خواندن و پس از وضو گرفتن به مسافرخانه برگشتم تا استراحت کنم. تا ساعت سه و نیم شب خوابم نمیبرد و فقط به این فکر بودم که آیا میشود من چهرهی واقعی امام را ملاقات کنم؟ در این فکر بودم که بالاخره به خواب رفتم.
آن شب در عالم خواب مکاشفهای شد و دیدم در سر چارچوب در ورودی یک شاهزاده بلند که انگار مثل دو کوه بلند باشد و در پشت آن چیری مثل سد قرار گرفته باشد، سید نورانی و خوش چهره ایستاده که من از فرط شعاع نور صورتش، چشمهایم را به زمین میدوختم و یارای مستقیم نگاه کردن به صورت پر فروغ ایشان را نداشتم.
آن سید مرا به اسم خطاب کرد و فرمود: ” محمداقا” عرض کردم:” بله آقا جان” فرمود:” پشت سر من به آن کوچه نگاه کن” و وقتی من به آن کوچهای که به یکباره در مقابل دیدگانم ظاهر شد، نگریستم و دیدم که سید مرتضی اورازانی در آن قدم میزند و سیر میکند و آن سید دوباره ادامه داد:” آری این سید از فرزندان امام رضا علیه السلام است، اگر میخواهی بدانی شکل و قیافهی حقیقی امام رضا چگونه است، به صورت و شمایل سید مرتضی نگاه کن، ” چون سید مرتضی شبیه امام رضا است."
برگرفته شده از کتاب خورشید اورازان
به نقل از خاطرات حاج محمد اقای علی نژاد از اهالی تبریز ساکن حصارک کرج
عمو دیگه میخوام شهید بشم
از بچگی با هم بودیم. با هم رفاقت داشتیم. تا اینکه به خاطر نقل مکان هر دو به سمتی رفتیم و از هم جدا شدیم. دیگر همدیگر را ندیدم تا زمان جبهه که من به لشکر ۲۷ حضرت رسول رفتم و ایشان را دیدم.
عملیات ولفجر ۸ بود که لشکر ۲۸ کربلا خط شکن بود و لشکر ۲۷ ماموریت عبور از خط و تصرف پایگاههای موشکی را داشت. تا بعد از تصرف کارخانه نمک و تصرف پل وقتی از خط گذشتیم و نیروهارا به آن ور خط بردیم. در حال هماهنگیهای کارهای فرهنگی بودم که سید شمسعلی را دیدم. او معاون و مسئول تدارکات لشکر بود و برای پشتیبانی عملیات آماده بود.
تقریبا وسطای عملیات بود که پایگاه موشکی را گرفتیم و در حال گرفتن کارخانه نمک بودیم و در این حین سید را دیدم. رفتم سراغش برای مهمات و آمبولانس و انتقال مجروحین که بیشتر از تغذیه به آنها احتیاج داشتیم. چون هنوز پلی زده نشده بود.
دیدم سید یک موتورسیکلت را خورجین گذاشته و مهمات و غذا را در آن گذاشته و به خط برده و آورده. من تا رسیدم او هم تازه رسیده بود. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: عمو اینجا چه میکنی؟ قضیه را برایش گفتم. او گفت حالا بیا بنشین یه چای بخوریم. چای را که خوردیم بی مقدمه گفت: “عمو دیگه میخوام شهید بشم” دیگه خسته شدم. بهش گفتم آخه این چه حرفیه داری میزنی؟ الان اینجا توی این وضعیت حداقل مجروحین به تو نیاز دارندباید پشتیبانی بشن. البته واقعیتش چون سید در جمعهای خودمانی کمی شوخ طبع بود، اصلا نمیخواستم حرفش را باور کنم. پیش خودم میگفتم: حتما میخواهد یک دعایی پیش خودش کند و این حرف هارا میزند. وقت خداحافظی دوباره گفت: عمو خیلی خسته شدم دعا کن شهید بشم. من شهید میشم اما تو دعا کن شهید بشم. این جمله را که میگفت میخواهم شهید بشم یک طوری بود. بهش یه نگاهی کردم و خداحافظی کردم و به خط برگشتم.
مدتی که گذشت شنیدم عقبه را بمباران کردند. به دلم افتاد برگردم. وقتی برگشتم دیدم بچهها تا من را میبینند هرکدام به سمتی میروند تا با من رو به رو نشوند. تا دیدم این طوریست یک بسیجی را دیدم و ازش پرسیدم سید شمسعلی کجاست؟ کمی نگاهم کرد و پرسید فامیلشونی؟ گفتم بله. گفت نمیدانم کجاست. گفتم حالا که نمیدانی کجاست بگو کجا میتوانم پیدایش کنم؟ جواب درستی نداد.
رفتمجلوتر و دیدم هرکس به سمتی میرود. دیگر کفری شدم گفتم بابا من با سید کار دارم بگین کجاس؟ یکی از بچهها جلو آمد بغلم کرد و گفت سید شهید شد. گفتم کی؟ گفت توی بمبارانی که شد. سراغ پیکرش را گرفتم که گفت برای تشییع بردنش.
بین دیدار ما شاید ۲۴ ساعت هم نشده بود. آنها وقتی یک چیزی را از خدا میخواستند حتما اجابت میشد. اما ما…..
خاطرهای از شهید سید شمسعلی میرنوراللهی از زبان سردار سید حمزه میرتقی