پشت این گریه خالی شدن نیست
نمیدانم جنس دلتنگی از چیست. وقتی که دلتنگ میشوی، نمیدانی باید با درد دوری چه کنی! به عکس مزاری که کیلومترها از تو دور است خیره میشوی و آه سوزناکی از عمق جانت میکشی…
برف شدیدی آمده و روستای اورازان مثل همیشه زیر سفیدی برفها پنهان شده است. حالا توی سرما تعداد کمی به کنار مزارش میروند و غریبتر از روزهای قبل شده است.
اصلا نمیدانم کسیت و از کجا به روستای پدریام آمده. اما احساس خوبی نسبت به ایشان دارم. نمیدانم آیا مادرش زنده است یا نه؟ نمیدانم ایا خواهر یا برادری داشته که چشم به راهش باشند یا نه؟ اما من مثل خواهرش از راه دور به یادش هستم.
قادر به کنترل اشکهایم نیستم. چشمم از اشک پُر میشود و به سنگ مزارش خیره میشوم. مزارش از ما دور است اما هرلحظه وجودش را احساس میکنم. دلتنگی هم عجیب است. دلتنگ کسی میشوی که تابه حال اورا ندیدی و فقط دستت به سنگ مزارش خورده است.
شب وفات حضرتام البنین یاد مادران شهدا افتادم. مادرانی که فرزندانشان مفقوالاثر هستند. یاد مادرانی که با چشم انتظاری هر شب سر به بالین میگذارند و با سنگ مزار خالی فرزندانشان سخن میگویند.
شهید گمنام روستای اورازان دلم برایت خیلی تنگ شده است. حتما الان شما هم مثل بقیه شهدا شب جمعه کربلا هستید.
سلام مارا به مادرت حضرت زهرا برسان.