هرچه برای ما نذر کردهای نذر سیّد مرتضی کن
آن شب در ماهتاب دل افروز شب گوسفندان را به چراگاه برده بودیم. من از جلوی گله میرفتم و مشهدی عباس رفیعی از عقب گوسفندان میامد که ناگاه در بیابان به چاهی عمیق به طول ۱۸متر می افتد و من هرچه منتظر ماندم خبری از مشهدی عباس نشد. پس از گذشت ساعاتی با خود پنداشتم شاید خسته شده و به چادر صحرایی برگشته و یا به منزل مراجعه کرده است، به هرحال خودش میآید.
فردای آن روز وقتی اورا دیدم با گلایه گفتم: مشهدی لااقل خبر میدادی که میخواهی به منزل برگردی و مشهدی عباس چوپان در جواب با گریه گفت: ” دیشب وقتی از عقب گله می آمدم ناگاه به چاه عمیقی افتادم و در دم از هوش رفتم و پس از لحظاتی به هوش آمدم و وقتی فهمیدم که در چه مخمصهای گرفتار شدهام با خود گفتم که من در این چاه خواهم مُرد. چون نه کسی صدایم را میشنود و نه کسی از این چاه خبر دارد. پس یا ابالفضلی گفتم و دوباره از هوش رفتم. در عالم بی هوشی دیدم که سه نفر سید نورانی به سمت من میآیند که اولی که جلوتر از آن دو نفر دیگر بود قامتی بلند و رشید داشت و دومی را هم شناختم چون سید مرتضی بود اما نفر سومی را نشناختم. سیدی که جلوتر از همه بود به سمت من آمد و فرمود: هرچه که نذر ما کرده بودی، به این سید( اقا سید مرتضی) بده!” عرض کردم اقاجان من نذر حضرت ابالفضل کردهام و ایشان دوباره تکرار کردند:” گفتم که نذرت را به این سید بده” ناگهان مثل کسی که از خواب پریده باشد چشم گشودم و دیدم که در کنار چاه روی زمین افتادهام و اصلا نفهمیدم که چگونه و چه کسی مرا نجات داده است” پس از این ماجرا هردو با ذکر یا جدّ سیّد مرتضی غرق در اشک و گریه شدیم. این حکایت را تمامی اهالی شنیده اند و میدانند.
نام ابالفضل شفای دلست
ذکر گره واکن هرمشکلست
ذکر ابالفضل چه ها میکند
هرچه که درد است دوا میکند
سکهی او سکهی رایج شده
بر همگان باب حوائج شده
منبع: کتاب خورشید اورازان. به نقل از خاطرات رحیم الله ابایی و مشهدی عباس رفیعی
وبلاگ شهدای روستای اورازان