انگور خودش میآید
زمستان سختی بود، من مشغول پارو کردن برفهای روی بام بودم. سید هم داشت حیاط را پارو میکرد. از پشت بام آمدم پایین و گفتم: اقاجان شما بفرمایید داخل زیر کرسی من خودم همه جارا پاک میکنم. و بعد از اتمام کار هردو زیر کرسی نشسته و مشغول صحبت و چای خوردن شدیم. ناگهان سید رو به همسرش کرد و فرمود: “عروسم قدری انگور نداری برایم بیاوری؟ آخر دهانم تلخ شده” و همسر در کمال تعجب گفت: آقا سید الان مگر انگور پیدا میشود؟ در این برف و بوران حتی قاطر هم نمیتواند در جاده حرکت کند. تازه فکر نکنم در شهر انگور هم پیدا شود. و سید یا لبخندی شیرین به او جواب داد.” “شک نکن انگور خودش میآید”
فردای آن روز برف بیشتری آمده بود و من مجددا مشغول پارو کردن برفها بودم که دیدم آقایی از روی قاطری سپید پیدا شدند و به سمت خانهی ما میآمدند. جلوتر که آمدم دیدم اقای رضوی زاده بازرس کل مدارس طالقان هستند که همسرشان از ارادتمندان سید مرتضی و نیز از اهالی روستای کَش طالقان بود. منزل آنها در تهران بودو گاهی برای سرکشی به طالقان میآمدند. اقای رضوی زاده از روی قاطر پیاده و شده پرسید: آقا سید مرتضی هستند؟ جواب دادم: بله الان زیر کرسی نشسته اند. سپس ایشان از من خواستند که دو جعبهی بسته بندی شده را از مردی که با قاطرهایش اقای رضوی زاده را آورده بود تحویل بگیرم و از آن من مرد تشکر کنم و بعد هردو داخل خانه شدیم.
اقای رضوی زاده پس از حال و احوال پرسی با سید گفت: من میخواهم به زیارت امامزاده سید شرف الدین و سید علا الدین بروم و زود بر میگردم. پس از اینکه اقای رضوی زاده برگشتند خطاب به همسرم گفتند: خانم پس چرا آن تبرکی هارا باز نمیکنید؟ آنهارا به سفارش همسرم جهت نذر به محضر اقا سید مرتضی از تهران اوردم. پس از بازکردن در کارتنها خانم شگفتزده و با حیرت فراوان رو به ما کرد و گفت: الله اکبر قربان جدت سید مرتضی همین دیروز بود که شما از من انگور خواستید و من گفتم که الان مگر انگور پیدا میشود. و شما فرمودید شک نکن انگور خودش میآید. حالا از لطف جدتان انگور با پای خودش به واسطهی اقای رضوی زاده آمده است.
به نقل از سید نظام میراحمدی فرزند ارشد اقا سید مرتضی میراحمدی
کرامات سید مرتضی میراحمدی قسمت چهارم
وبلاگ شهدای روستای اورازان